my diaryyyy

آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۴/۰۹
    73
  • ۹۶/۰۴/۰۹
    72
  • ۹۶/۰۴/۰۹
    71
  • ۹۶/۰۴/۰۲
    70
  • ۹۶/۰۴/۰۲
    69
  • ۹۶/۰۳/۲۳
    68
  • ۹۶/۰۳/۰۳
    67
  • ۹۶/۰۳/۰۱
    ۶۶
  • ۹۶/۰۳/۰۱
    65
  • ۹۶/۰۲/۱۹
    64
  • ۰
  • ۰

٣

بالاخره روزی اون سرمایه ای که میخوام دستم میاد که باهاش یه کافه تو یه گوشه ی شهر راه بندازمو این موقع شب برم بشینم تو دنج ترین قسمتش ... اونجایی که یه نور ملیح داره ... نمیدونم شاید سیگار بکشم شایدم نه ... خیلی وقته دیگه سیگار نکشیدم ولی بعضی وقتا بدجور دلم میخواد واسه همین میگم شاید بکشم اخه شاید دلم کشیده باشه...

دلم ... 

شاید ... 

مطمعنم یه قهوه و کتاب شاملو هم کنارمه 

و اینم مطمعنم بوک مارک تو یه صفحه ی کتاب گیر کرده ... میدونم کدوم صفحه...

صدای دلنشین پیانوی یانی هم باید شنیده شه 

به بچه ها هم میگم چراغا رو خاموش کنین همتون برین من خودم درو میبندم

.

.

به اینجاش که برسم دیگه حتما سیگارو روشن میکنم


خدا کنه خیلی دور نباشه اون شب که خیلی پیر نشده باشم 

خدا کنه...


  • ;-)
  • ۰
  • ۰

٢

یکی از بزرگترین باگهای خلقت اینه که نمیشه اونایی که خیلی وقته رفتن رو برگردوند...

یه نصفه شبایی هست که قلبت درد میگیره واسه شاملو... دلت میخواد از سالها پیش بیاریش بیرون، بنشونیش کنارت دوتا فنجون چایی بریزی همینجوری که داری فنجونو میدی دستش بهش بگی می خواستم کمی...فقط کمی !دوستت داشته باشم...از دستم در رفت...عاشقت شدم...شاملوی عزیزم اگه اشکال نداره یکی از شعراتو که برای آیدا زیرِ گوشش زمزمه میکردی برام بخون .. اونم شروع کنه ... اشک رازیست ، لبخند رازیست، عشق رازیست ...

یا مثلا فروغ ... فک کن همینجور که تو تاریکی محض رو تخت دراز کشیدی بیاد کنارت دراز بکشه و جفتتون همینجوری که زل زدین به سقف ،برات از دلتنگیا بگه... بین حرفاشم بگه ؛ اره یادمه اون روز رو که ته ِ خونه باغ  نشسته بودی رو تاب و داشتی دیوان منو میخوندی،  بی هوا بابات از پشت سر رسید و با ناراحتی دیوانمو ازت گرفت و هیچ وقت بهت پس نداد

منم بهش میگم فروغ جون مرا ببخش و مگو وفا نداشت ... 

اخ... فک کن مولانا رو بیاری ... مولانای جان رو ... مولانای عشق رو... اخ مولانا ،

بی برو برگرد میپرم بغلش میکنم

ای دوست قبولم کن وجانم بستان،مستــم کـــن  وز هر دو جهانم بستان... مولانای جان بی همگان به سر شود بی تو نه اصلا!!!به خدا اگه بزارم بری ...

.......

اگه قرار بود دنیا به ساز من برقصه و خدا نظرمو راجب خلقتش بپرسه ازش میخواستم اجازه بده به تلافیِ این باگ ها چهار نصفِ شب تو هفته،احضارِ رفتگان کنم 

نمیشه که همچین ... باید خلقت همیشه در دستِ تعمیر باشه ... والا!

خلاصه که درسته عالمی ، حکیمی ، دانایی ولی اینجا رو قبول کن از دستت در رفته ... 


  • ;-)
  • ۰
  • ۰

١

من یه عطر دارم که بوی دلتنگی میده 

چند وقتیه نزدمش

بوش یادم رفته بود 

دو سه روز پیش چیزی دم دستم نبود و از همون زدم

خاطره ی بوش نه شبیه دوست داشتنه نه دوست نداشتن

بوش خوده خوده دلتنگ بودنه

مثلا دو سال دیگه قراره این بو چی رو یادم بیاره؟ 

کاش بوش شبیه دلتنگیه بی سر و سامون این روزام نباشه 

کاش نباشه...


  • ;-)